همه چی از اونجا شرو شد که فکر کردم میتونم کل دنیا رو نجات بدم . فکر کردم کافیه اراده کنم اونوقت همه چی خوب میشه . دیگه فقری باقی نمیمونه . دیگه بچه ای بی محبت بزرگ نمیشه . دیگه هیچ کس لازم نیست زجر بکشه . فکر کردم میتونم جلوی ظلم قد علم کنم و بشم
قهرمان دنیای مادی . فکر کردم راحته . آسونه .
اما حالا می دونم که هیچی اونقدر که تو فکرمون آسونه تو دنیای بیرون آسون نیست . می دونم که کاری از دستم برنمیاد . اگر هم بیاد به کل دنیا نمیرسه . میدونم اینو که نمیشه قهرمان شد .
اما یه چیز دیگه رو هم فهمیدم . اینکه میشه قهرمان زندگی خودم باشم . حداقل این یکی امکان پذیره . میتونم برسم به آرزوهام . به خواسته هام . میتونم دنیای خودمو بسازم .
حالا باید برم دنبال آرزوهام ...
برچسبـهـ ـا : دل نوشته عشقی مانده بر دستمان...
ادامه مطلبما را در سایت عشقی مانده بر دستمان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : gratiss بازدید : 217 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 4:17